ایدا کپی بابا
...
انگار همین دیروز بود که خدا یه فرشتهی کوچولو رو تو یه روز گرم تابستونی به ما هدیه داد.هفتهی دیگه 6 ماه از اون روز میگذره.دیگه باید به خانومی غذا بدیم. حدس میزنم شکمو باشه و هرچی بش بدم بخوره.کمی هم استرس دارم چون میگن بچه بعد از 6 ماهگی به خاطر دندون و واکسن و شروع غذا لاغر میشه.بدترین چیز همون واکسن زدنشه که گریش دلمو اب میکنه.خدا رو شکر تا حالا به خاطر واکسن تب نکرده.ایشالا این سری هم تب نکنه.
کارهای جدید
ایدا کوچولوی ما چند هفته ای شده که پاهاشو شناسایی کرده.الانم حسابی عاشقشون شده.کلی با پاهاش بازی میکنه .چند روزی هم هست که شست پاشو میخوره.من خودم همیشه عاشق این حرکت بچه ها بودم و خیلی منتظر بودم ایدا این کارو بکنه.
ایدا خانوم با عینک بابا امیرش هم خیلی کیف میکنه.تقریبا 1 ماهی میشه که باباش روزی 5 بار عینکشو میشوره.بعضی وقتا فکر میکنم ایدا باباشو بیشتر دوست داره چون با دیدین باباش حسابی ذوق میکنه و براش بلند بلند میخنده.البته که دخترا بابایی هستند البته باید ببینین که بابا امیر با این ایدا خانوم چه کارا که نمیکنه.