آیدا

آیدا جان تا این لحظه 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن دارد

چه بازیییییییییییییییییی؟

سلام دوست جونیای گل و مهربونم.

یه خسته نباشید تپل بابت سرو کله زدن محبت کردن لوس کردن تربیت کردن بر خود مسلط بودن گاهی عصبانی شدن ولی هیچی نگفتن گاهی حالت گریه داشتن ولی اشک نریختن گاهی به شدت نیازمند خواب بودن و نخوابیدن سر کار رفتن یا کار خونه کردن قصه گفتن بازی کردن و بیش از همه عشق کردن و حال کردن و روزگار به خوبی سپری کردن با نینی های نازنازیتون نه نازنازیمون.

مامانی هاهمگیمون شنیدیم و خوندیم که باید با بچه ها از همین الان تمرین کرد و یاد داد.منظورم خوندن و نوشتن نیست.راستشو بخواین نمیدونم منظورم چیه.اگه بخوام از یه روز ایدا صحبت کنم اینکه صبح با هم بیدار میشیم باهم صبحونه میخوریم یه کم لگو بازی توپ بازی میکنیم. بیشتر کشو هایی رو که دوست داره خالی کنه و میچینیم.گاهی با اسباب بازیهاش میخوام حیوونا و میوهها رو یادش بدم ولی توجه نمیکنه .نمیدونم طبیعیه یا نه.اعضای بدنشو با هم تمرین میکنیم ولی هیچی از رو برنامه نیست.همه چیز بازیه تا اموزش.کاش میشد با کمک هم یه برنامه ای چیزی برای بچه ها بریزیم ولی احتمالش خیلی کمه .کلن نظرتون راجع به برنامه و بازی هدفمند چیه؟

ببخشید که انقدر بد نوشتم اخه در وضعیت بدی هستم .ایدا خانوم بیدار و مشغول شیطونی هستش و من همش حواسم به اینکه به جایی نخوره بچم.مرسی از شما دوستای خوب. یه عالمه بوس تقدیم به شما و نینیهای ماهتون




تاریخ : 06 مهر 1392 - 19:48 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1225 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

مامان نوشته

سلام به همه ی دوستای گل نینی پیجیم.مرسی که به ما سر میزنین و به ما لطف دارین.من و ایدا همتونو دوست داریم و بعضی وقتا که دیر میایم خیلی دلمون واستون تنگ میشه.یه عالمه بوس با عشق تقدیم به شمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس.

راستش این مدت مهموندار بودم. ایدا خانوم حسابی دورش شلوغ بود و بهش خوش میگذشت.دوستای خوبم یه کم نگرانم.اخه همهی نینیهای هم سن ایدا راه میرن ولی دختر من هنوز راه نمیره و فقط وایمیسه .البته دستاشو به مبل و من و باباش یه هرجایی میگیره و راه میره ولی حس میکنم از تنهایی و بدون کمک ایستادن و راه رفتن میترسه.غذاشم که خیلی بد شده.فکر میکردم به خاطر دندوناشه ولی دندونم در نیاورده .باید کلی ژانگولر بازی کنیم تا خانوم یه چیزی بخوره.میشه خواهش کنم بگین در طول روز به نینی های ماهتون چی میدین؟

ایدا نفس مامان خیلی وقته فرصت نشده واست بنوسم دختر قشنگم.راستش تو اصلا امون نمیدی بلا خانوم.خیلی شیطون شدی.از صبح که بیدار میشی میای بغلم و نمیخوای بری پایین مگه اینکه منم پیشت بشینم و بازی کنیم.نه میتونم به کار خونه برسم نه نهار درست کنم.اگه زود تر بیدار شم هم تو همون موقع بیدار میشی.همین الان هم که دارم مینویسم تو داری تو بغلم شیر میخوری.من عاشق تمام این کاراتم.یه وقت فکر نکنی از کارات خسته شدم و غر میزنم نه عزیز دلم.لحظه لحظه با تو بودن و بغل کردنت واسم شیرینه.بازی کردن با تو و خندیدنت و شادی کردنت موقع بازی همهی عمر و زندگی من شده .انقدر شیرین شدی که نگو.راستی مرسی که خیلی در برابر فشار ها و بوسهای محکم من و گاهی هم گاز گرفتنام صبوری میکنی و فقط میخندی عزیز دلم.

بزار از کارات بگم واست الان سه هفته ای هست که شما گوش چشم زبون دندون موهات دستا و پاهاتو نشون میدی موهاتو شونه میکنی که مرتب بشه ولی مثل ارشا جون بد ترش میکنی.قربون موهای فرفریت برم عزیزم.وقتی میخوایم بریم بیرون به پاهات اشاره میکنی و میری سراغ کفشات.بوسای از راه دورتم که دستاتو میگیری جلوی لبات و از ته دل میبوسی منو دیوونه کرده.تا میگیم افرین واسه خودت دست میزنی و با گفتن خوشحال جیغ میزنی.که اگه بگیم خیلی خوشحال انقدر جیغ میزنی تا نفست بند بیاد و قرمز بشی و سرفه کنی .الهی قربونت برم عسلم.عاشق این تخته وایت بردی که با مایکات روش نقاشی کنی.وقتی بهت خودکار میدم میگردی تا یه کاغذ پیدا کنی و خط خطی کنی.دیروز قوطی دستمال مرطوبت تموم شد دستتو کردی توش دیدی خالیه.از جعبهب دستمال کاغذی دستمال برداشتی کردی توش.انقدر ذوق کردم که نگو.بیسکویت مادر میخوری به منم میدی.عاشق بیرون ریختن کشو ها هستی و من همش باید مواظب باشم چیز خطر ناکی تو دهنت نزاری.دوربینم که گم کردی و نمیتونم عکساتو بذارم.اخرین بار دست شما دیده شده و دیگر هیچ.میوه     خیلی دوست داری عاشقتم وقتی با اشتها شلیل گاز میزنی ملوسسسسسسسسسسسسسسم.هرچی هم میخوای و با مخالفت روبرو میشی سرتو چند بار میزنی به زمین تا صدا بده.تا مهر میبینی زود میری سجده میکنی.اب بازی و کثیف کاری با بشقاب غذا و ماست هم که دیگه نگوووووووووووووو ولی شرمنده که من نمیزارم عزیزم.راستی کمک من اسباب بازیهاتو میریزی تو سبد ولی ریختنشونو خیلی بیشتر دوست داری نازنینم.خوابت برد.بیا بریم بخوابونمت و برم نهار درست کنم.الان بابایی گشنه میرسه ولی غذا نداریم.

مامان گلیها یه سوال دارم.شما به همهی کاراتون میرسین؟من که اصلا نمیرسم و خیلی ناراحتم واقعا.

خدا رو شکر این همه دوست خوب دارم که باشون حرف بزنم.دوستون دارم.بووووووووووووووووووووووووس.


تاریخ : 30 مرداد 1392 - 22:10 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1288 | موضوع : وبلاگ | 22 نظر

پیشنهاد شما

سلام به همهی دوست جونیهای گلم و نینی های نازنازی.در مورد یه موضوعی میخواستم نظرتونو بدونم.ایدا خیلی به بچه ها علاقمنده.وقتی یه بچه میبینه واقعا واکنشای خیلی شادی نشون میده.ما هم که اینجا تنهاییم.به نظرم اگه در روز 2 ساعتی ببرمش مهد کودک خیلی خوب باشه.هم با بچه هاست هم اینکه شاید کمی وابستگی شدیدش به من کمتر بشه.بزرگترا میگن نه.رونشناسام میگن 3 سال به بعد.نظر شما چیه؟


تاریخ : 01 مرداد 1392 - 23:34 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1093 | موضوع : وبلاگ | 23 نظر

مسافر کوچولو

فرشته ی مهربون مسافر کوچولو رو بوسید و رفت.مسافر ترسیده بود سرش رو تو دست و پاش جمع کرد.تعجب کرده بود اینجا کجاست.اخه از بهشت اومده بود.هر روز با نوازش گلبرگها و صدای اروم اب بیدار میشد و همبازیهاش پرنده های بهشتی بودن.اما اینجا چقدر تنگ و تاریک و پر سرو صداست.کسی میدونه من اینجام؟نه.داشت غصه میخورد که یه دفعه گفت نه انگار یه خبرایی هست.یه صدای خیلی مهربون داره صدام میکنه میگه نفسم خوش اومدی.چه نوازشای گرمی دارههمیشه دستاش رومه ونازم میکنه.اهان فهمیدم نکنه این همون مادریه که فرشته بهم قول داده بود.اره خودشه خیالم راحت شد.مسافر کوچولو کمکم سرشو بالا کرد و دستو پاهاشو باز کرد دیگه حسابی با مامانش دوست شده بود.هر روز کلی باش بازی میکرد.پاهاشو میزد به دلش که بگه مامانی من گشنمه.گاهی میچرخید که صدای جیغ و خوشحالی مامانشو بشنوه.گاهی بی سرو صدا میشد تا مامانی نازشو بکشه گاهی هم تا صبح نمیخوابیدو میخواست باش حرف بزنه.مسافر کوچولوی قصه تحملش تموم شده بود از بس مامانی میگفت بیا بغلم و ببوسمت دلش بی تاب شده بودتا اینکه یه شب فهمید داره یه خبرایی میشه مامانی نگران بود و مسافر اینو میفهمیددائم تکون میخورد که خیال مامان راحت باشه.مامان گفت گلم الان میخوابم و وقتی بیدار شم تو تو بغلمی.مسافر کوچولو خوشحال شد انقدر شاد که وقتی چشماش دوباره به نور دنیا افتاد گریه کرد و تنها چیزی که میخواست اغوش مامانش بود.وقت رفتن به فرشته یه چشمکی زد و تشکر کرد و چسبید به سینهی مامانش با یه لبخند گفت سلام مامانی با تموم وجودم اومدم پیش اون دستا و صدای مهربون.دوست دارم .

الان مسافر کوچولوی من یکساله شده.و همهی زندگی مامانش شده.ایشالا 120 سال شاد و سالم زنده باشه و موفق بشه.

 


تاریخ : 18 تیر 1392 - 19:16 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 858 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

48 ساعت

فقط 48 ساعت دیگه تا تولد دخترم مونده.

حیف که مجبورم تولدتو ده روزی دیر تر بگیرم دختر قشنگم.همش تقصیر امتحانای بابا امیرته ایدا جونم.ولی عیب نداره کلی برنامه دارم که ایشالا بتونم انجام بدم و خوشت بیاد.

عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم ایدا نفس.نفس مامان.عشق و امید مامان.الهی دورت بگردم فرشته نازنازی من.بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس


تاریخ : 16 تیر 1392 - 17:55 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1116 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

اولین ایستادن

ایدا جونم دیشب رفته بودی سر کشو های مامان البته خدای نکرده نه برای فضولی و بهم ریختن فقط برای کنجکاوی.منم در همون موقعیت کارت بازیتو اوردم که کشو ها رو بی خیال شی.تو هم با هر دستت یه کارت گرفتی و حدود 15 ثانیه بدون اینکه دستت به جایی باشه ایستادی.انقدر ذوق زدیییییییییییییییییییییییییییییم.البته تا وقت خواب دیگه هر کارت کردم واینسادی وروجک.

مامانی ها من فکر میکنم هرچی به ایدا میدم بخوره سرده.میشه بگین شما از غذاهای گرم به گل گلاتون چی میدین؟

 نون پنیر بیسکویت مادر شیربرنج موز برنج گوشت سیبزمینی هندونه تخم مرغ چیزایی هست که من سعی میکنم هرروز بهش بدم گرچه نمیخوره درست حسابی.اگه میشه به من بگین شما چی میدین به جوجوهاتون.اینایی که من میدم جز موز همه سرده.

 


تاریخ : 14 تیر 1392 - 19:42 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 993 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

ففقط برای تو

ایدا جونم این روزا قشنگترین روزای زندگیم هستند.نمیدونم چه جوری بگم چه احساسی دارم.6 روز دیگه یک ساله میشی ولی انگار دوست ندارم این 6 روز تموم بشه.اره همیشه دعا میکنم بزرگ بشی خانوم بشی ولی راستش الان که به تولدت نزدیک میشم به خودم میگم گلکم بزرگ شد.اون فرشته کوچولویی که دقیقا ساعت 9 شب 30 ابان سال 90 از وجودش با خبر شدم و انگار دنیا رو به ما داده بودند.9 ماه باهات زندگی کردم عشق کردم درد دل کردم شادی کردم.هرچی که باعث ناراحتیم میشد فراموش میکردم که نکنه گلم تو شکمم ناراحت بشه.نه ماه پر استرس ولی زیبا.استرس اینکه نکنه این بد غذایی ویار چه جوری خوابیدنا نشستنا بلند شدنا و هزار تا چیز دیگه روت اثر بد بذاره.خدارو شکر به خوبی گذشت و ساعت 10 صبح 18 تیر 91 زیبا ترین روز خدا تو رو دادند تو بغلم که شیر بدم یادمه قبل از عمل بت گفتم مامانی اماده باش که داری میای تو بغلم اروم باش عزیز دلم چیزی نمونده و وقتی تورو تو بغل گرفتم بت خوشامد گفتم .خوش اومدی عزیزم دیدی اومدی تو بغلم.دیگه دوری تموم شد دیگه با همیم.دلم میخواست همه ی کاراتو خودم بکنم از روز اول خودم عوضت کردم.از اولین روز که رفتیم خونه خودم تا صبح با بابا امیر ساعت کوک میکردیم که 2 ساعت یه بار بیدار شیم ولی الکی بود چون حتی نمیتونستم چشم ازت بردارم.خوابام همه چرتی بود.انقدر کوچولو و ظریف بودی که میترسیدم نکنه خوابم ببره و یهو اتفاقی بیفته.چه شبا که با بابا امیر و وقتی نبود با خاله شهره تا صبح بیدار میموندیم.تا اینکه شما 10 صبح تازه خوابت میبرد.حسابی شب زنده دار بودی.اینکه بابا همیشه پیشمون نبود اذیتمون میکرد گرچه همه پیشمون بودند و با ما پایه بودند ولی حتی تو که20 روزه بودی و بابا رو بعد از 5 روز دیدی واقعا اروم بودی و گریه هات کم شده بود.یه شبایی انقدر گریه میکردی که خاله شهره ساعتها تورو رو دستش راه میبرد شاید بخوابی.ایدا جان تمام اونا واسم خاطرست گریه هات منو دیوونه میکرد فقط به خاطر اینکه خودت اذیت میشدی وگرنه من قبول کرده بودم این گریه ها شب زنده داریها بخش لاینفک مادر بودنه واسه همین خیلی راحت کنار میاومدم.بعد از یک ماه که اومدیم مشهد شرایط تغییر کرد.فقط من و تو و بابایی بودیم.بابا هم که صبح میرفت.من بودم وایدا جون البته تا 4ماهگیت هر سه تا 6 صبح بیدار بودیم بیچاره بابا امیر پا به پای ما بیدار بود.بابا امیر خیلی مهربون و ماهه.همینجا ازش تشکر میکنم که تمام سعیش رو میکرد من تنهایی و نبودن خونوادم رو حس نکنم.عوضش کلی تجربه به دست اوردیم.خودمون بزرگت کردیم.3 ماه اول که کمی سخت بود گذشت.بعدش همه چی روون شد.ایدا داری دستمون اومده بود. خنده هات خیره شدنات سر تکون دادنات شروع شد.تا 5 ماهگی غلط نمیزدی نگرانت شده بودیم.ولی 3 ماهه از دست تو شبا رو زمین میخوابیم که شما راحت غلط بزنی و ده بار جاتو عوض کنی. دکتر فرهت میگفت خیلی زورش زیاده مثل رضا زاده خیلی هم ÷ر چونه دوست داره صبح تا شب باش حرف بزنی.راست میگفت واقعا.سرتو درد اوردم عزیزم.تمام اینا رو گفتم که بگم احساس میکنم با فوت کردن شمع یک سالگی از این روزا خیلی دور میشم و دلم براش خیلی تنگ میشه.واسه ایدا کوچولویی که دیگه داره واسه خودش خانومی میشه.دلم میخواسته برات بهترین مامان رو زمین باشم نمیدونم چقدر موفق بودم ولی پیش خودم راحتم چون تمام تلاشم رو کردم.تمام عشق و وجودم رو واست گذاشتم.تو شدی تمام زندگیم هستیم نفسم عمرم دلیل زندگی.همه چی و همه چی ایدا.فقط ایدا.ایدا راحت باشه.ایدا راحت بخوابه.ایدا مریض نشه.ایدا جوریش نشه.ایدا شاد باشه.ایدا دوست داشته باشه.

خیلی دوست دارم دختر عزیزم.الهی قربونت برم.6 روز دیگه تولدته دلم میخواست بهترین و شلوغ ترین تولد رو برات بگیرم ولی به زور شاید بتونم 10 نفرو جمع کنم شاید به خاطر همینه که ناراحتم.ولی فرقی نمیکنه چه 10 نفر چه 100 نفر.مهم اینکه تولده ایدا جونمه.تک ستاره ی زندگیم.

عاشقا نه هام دوست داشتنام همش تقدیم به تو که عاشقونه ترین ترانه ی دنیا رو با یه ماما گفتنت بهم هدیه میدی.

از خدا میخوام همیشه شاد و سلامت باشی .عمر طولانی داشته باشی.خانم دکتر بشی.و هزار تا ارزوی دیگه.که روزای دیگه واست مینویسم.این 6 روز میخوام فقط بنویسم.نفسمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم


تاریخ : 12 تیر 1392 - 17:11 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1041 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

مامان نوشته

سلام به همهی دوستای خوبم  نینی های نازنازی.اول کلی از طرف خاله شیدا بوس روی لپای خوشمزتون که خیلی دلم تنگ شده بود.امروز به همتون سر زدم و پیغام گذاشتم.ایشالا شادو سالم باشین و همه در کنار هم بزرگ بشین.

ایدا جونم امروز احساس کردم که خیلی در مورد وبلاگت کوتاهی کردم و اصلا بهش نرسیدم.وبلاگ دوستات خیلی خوشگلن منم باید دست به کار بشم.

دختر قشنگم دارم به زیبا ترین بزرگ ترین قشنگ ترین خاطره امیز ترین بهتر ترترین شیرینترین و کلی ترین های دیگه روز زندگیم که تولد تو هست نزدیک میشم.دلم میخواد یه عالمه بنویسم از یه سالی که واقعا نفهمیدم چقدر زود گذشت.کاش لحظه لحظه ی زندگیتو ثبت میکردم. گرچه همش واسم زنده و فراموش نشدنیه.

بسه بسه پر رو نشو و منو درگیر احساسات نکن که از اصل قضیه دور شیم.میخوام ازت شکایت کنم بلا خانوم.چند وقت خیلی بد خواب شدی تازه ساعت 2 شب بازیت میگیره.یقه ی منو بابا رو میکشی و چهار دستو پا فرار میکنی که بیایم بگیریمت.اینم شد کار؟غذا هم که نمیخوری.تنهایی هم که بازی نمیکنی من همش باید با شما باشم و هیچ کاری نکنم.تنبل هم که هستی و نمیخوای راه بیفتی.من با شما جوجوطلای نازنازی چکار کنم؟تازه کلی هم بابایی هستی اینو دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم .

هر کاری میکنم میخوای انجام بدی .راستی تو یه عادت خیلی جالب داری که ما عاشقشیم هر چیز جدیدی میبینی اول با پنجه هات اروم لمس میکنی و وقتی خوشت اومد تا ارنج میری تو.مثل ظرف سبزی و سطل برنج وسیب زمینی.خیلی دوست داری لیوان اب رو بهت بدم که دستاتو بکنی توش.و اب بازی کنی.عاشق اهنگ من تورو تو کی هستی و به کامپیوتر که میرسی دست و سق میزنی و اشاره میکنی که واست بذاریمش تا برقصی.عاشق تبلیغات هستی خیلی پر سرو صدایی و وقتی میگم ایدا خوشحال دستاتو میاری بالا و جیغ میزنی.تازه با بابا امیرت کل کل هم میکنی.خیلی ماه شدی شیرین ترین دختر دنیا.

یه ماهی هستکه همش دورو برت شلوغ بوده بابایی مامانی خاله شهره دایی امیر عباس و همهی فامیلا رو تواین مدت دیدی و دلبری کردی.بعدشم که اومدیم مشهد بابیی مامانی عمه الهام کیمیا و عمو حسام و دیدی و کلی باشون بازی کردی.الان منو تو تو خونه تنها منتظر بابا امیر هستیم.شما مثل فرشته ها خوابیدی و منم حسابی به همهی دوستام و دوستات سر زدم.

دوستایی که خیلی مهربون و دوست داشتنی هستند.ایشالا احساس تنهایی نکنی گلم.عاشقتیم یه عالمه.خدا جونم شکرت.

 

 


تاریخ : 06 تیر 1392 - 20:59 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 789 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

سلام دوست جونيا

سلام به همه ي دوستاي گل و مهربونم.دلم خيلي واستون تنگ شده.به خدا اصلا نميخواستن نگرانتون كنم.دو سه هفته اي يه مشكلي واسه ما پيش اومد ( مربوط به ايدا نفس نبود)  كه دسترسي به اينترنت نداشتم راستش دل و دماغشم نداشتم.خدا رو شكر حل شد.حالام با ايدا اومديم سفر.ديشبم عروسي دختر عموم بود.جاي همتون خالي.ايدا هم كلي رقصيد ولي راستش بهش ديفن هيدرامين دادم كه كمي بخوابه و منم خوش بگذرونم .خدا رو شكر دو ساعت خوابيد و وقت شام بيدار شد.از همتون كه پيام گذاشتين ممنون.دلم واسه نيني هاي نازنازي و ماماني گلشون خيلي تنگ شده.خيلي دوستون دارم.ايشالا هميشه شاد و سلامت باشين.فعلا خداحافظ دوست جونيا.يه عالمه بوس از طرف ايدا و مامان شيدا تقديم به روي ماهتون.


تاریخ : 27 خرداد 1392 - 10:12 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1454 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر