آیدا

آیدا جان تا این لحظه 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن دارد

مامان نوشته

سلام به همه ی دوستای گل نینی پیجیم.مرسی که به ما سر میزنین و به ما لطف دارین.من و ایدا همتونو دوست داریم و بعضی وقتا که دیر میایم خیلی دلمون واستون تنگ میشه.یه عالمه بوس با عشق تقدیم به شمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس.

راستش این مدت مهموندار بودم. ایدا خانوم حسابی دورش شلوغ بود و بهش خوش میگذشت.دوستای خوبم یه کم نگرانم.اخه همهی نینیهای هم سن ایدا راه میرن ولی دختر من هنوز راه نمیره و فقط وایمیسه .البته دستاشو به مبل و من و باباش یه هرجایی میگیره و راه میره ولی حس میکنم از تنهایی و بدون کمک ایستادن و راه رفتن میترسه.غذاشم که خیلی بد شده.فکر میکردم به خاطر دندوناشه ولی دندونم در نیاورده .باید کلی ژانگولر بازی کنیم تا خانوم یه چیزی بخوره.میشه خواهش کنم بگین در طول روز به نینی های ماهتون چی میدین؟

ایدا نفس مامان خیلی وقته فرصت نشده واست بنوسم دختر قشنگم.راستش تو اصلا امون نمیدی بلا خانوم.خیلی شیطون شدی.از صبح که بیدار میشی میای بغلم و نمیخوای بری پایین مگه اینکه منم پیشت بشینم و بازی کنیم.نه میتونم به کار خونه برسم نه نهار درست کنم.اگه زود تر بیدار شم هم تو همون موقع بیدار میشی.همین الان هم که دارم مینویسم تو داری تو بغلم شیر میخوری.من عاشق تمام این کاراتم.یه وقت فکر نکنی از کارات خسته شدم و غر میزنم نه عزیز دلم.لحظه لحظه با تو بودن و بغل کردنت واسم شیرینه.بازی کردن با تو و خندیدنت و شادی کردنت موقع بازی همهی عمر و زندگی من شده .انقدر شیرین شدی که نگو.راستی مرسی که خیلی در برابر فشار ها و بوسهای محکم من و گاهی هم گاز گرفتنام صبوری میکنی و فقط میخندی عزیز دلم.

بزار از کارات بگم واست الان سه هفته ای هست که شما گوش چشم زبون دندون موهات دستا و پاهاتو نشون میدی موهاتو شونه میکنی که مرتب بشه ولی مثل ارشا جون بد ترش میکنی.قربون موهای فرفریت برم عزیزم.وقتی میخوایم بریم بیرون به پاهات اشاره میکنی و میری سراغ کفشات.بوسای از راه دورتم که دستاتو میگیری جلوی لبات و از ته دل میبوسی منو دیوونه کرده.تا میگیم افرین واسه خودت دست میزنی و با گفتن خوشحال جیغ میزنی.که اگه بگیم خیلی خوشحال انقدر جیغ میزنی تا نفست بند بیاد و قرمز بشی و سرفه کنی .الهی قربونت برم عسلم.عاشق این تخته وایت بردی که با مایکات روش نقاشی کنی.وقتی بهت خودکار میدم میگردی تا یه کاغذ پیدا کنی و خط خطی کنی.دیروز قوطی دستمال مرطوبت تموم شد دستتو کردی توش دیدی خالیه.از جعبهب دستمال کاغذی دستمال برداشتی کردی توش.انقدر ذوق کردم که نگو.بیسکویت مادر میخوری به منم میدی.عاشق بیرون ریختن کشو ها هستی و من همش باید مواظب باشم چیز خطر ناکی تو دهنت نزاری.دوربینم که گم کردی و نمیتونم عکساتو بذارم.اخرین بار دست شما دیده شده و دیگر هیچ.میوه     خیلی دوست داری عاشقتم وقتی با اشتها شلیل گاز میزنی ملوسسسسسسسسسسسسسسم.هرچی هم میخوای و با مخالفت روبرو میشی سرتو چند بار میزنی به زمین تا صدا بده.تا مهر میبینی زود میری سجده میکنی.اب بازی و کثیف کاری با بشقاب غذا و ماست هم که دیگه نگوووووووووووووو ولی شرمنده که من نمیزارم عزیزم.راستی کمک من اسباب بازیهاتو میریزی تو سبد ولی ریختنشونو خیلی بیشتر دوست داری نازنینم.خوابت برد.بیا بریم بخوابونمت و برم نهار درست کنم.الان بابایی گشنه میرسه ولی غذا نداریم.

مامان گلیها یه سوال دارم.شما به همهی کاراتون میرسین؟من که اصلا نمیرسم و خیلی ناراحتم واقعا.

خدا رو شکر این همه دوست خوب دارم که باشون حرف بزنم.دوستون دارم.بووووووووووووووووووووووووس.


تاریخ : 30 مرداد 1392 - 22:10 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1294 | موضوع : وبلاگ | 22 نظر

  • مامانی دختر شیطونش خوبه. همه بچه ها همینن .اگه بخوای خوب بهشون برسی زندگیتو بهم می زنن. منکه 2 ماهه سرکارهم میرم. بعد برگشتنم هم چند ساعتی براش وقت میذارم. همین که خوابید بدو بدو کار خونه و غذای خودمونو و غذای نی نی . تا ساعت 12 شب رو پام. آخرشم کلی کار میمونه واسه فردا. و همینطور ادامه داره....
  • اول من میگم...
    من اصلا به کارام نمیرسم...صبح زود بیدار میشم مثلا به یه چند تا کار عقب افتادم برسم .2 دقیقه بعد هم بهنود جونم بیدار میشه و با لبخندش به میگه مامان منم بیدارم اگه کمک خواستی...
    غذا نگو کی غذا میخوره تو خونه ما ..البته این حرفه بهنوده...
    بیشتر اوقات خونه مامانم اینا هستیم و روزی که من خجالت بکشم و خونه خودمون باشیم سریع السیر در چند دقیقه ی که بهنود حال داره و میره سراغ اسباب بازیاش منم غذا درست میکنم...در طول روز هم میوه وهرچی خودم بخورم اول به بهنود میدم اخه بعد از مریضیش بچم لاغر شده دوباره داره به غذا خوردن میل نشون میده...دیروز خونه مامانم...
  • وای چقدر خوشحالم که می بینم غیر از من کس دیگه ای هم هست که به کاراش نمیرسه. البته ببخشیدا.
    مامانی در مورد راه رفتنش نگران نباش راه میوفته البته بچه دخترخالم دیر راه افتاد دکتر بهش آمپول داد فکر کنم کلسیم بود. بعدش سریع راه افتاد اون موقع یک سال و 4 ماهش بود. از طرف من ایدا گلی رو بوس بوسی کنید
  • ..دیروز خونه مامانم اینا بودیم مامانم دیزی سنگی درست کرده بود اخه هم من وقتی میخورم شیر واسه بهنود دارم هم خود بهنود خیلی دوست داره و مامانم بهش دو کاسه دیزی داد و منم خوشحال از اینکه بچم غذا خورده..
    البته شبا هم که برمیگردیم خونه ..تا ساعتای سه شب من بیدارم ...اخه لباسای بهنود رو با ماشین خودش میشورم و اونم که توی حمامه ،وقتی لباس میشورم بهنود میاد توی حمام و کثیف میشه که یه کاره دیگه هم اضافه میشه..باید حمام کنه البته دیگه بیرون اوردنش از حمام کار سختیه ...خلاصه بگم واست خواهر...عشق میکنم با بچه داری و اینکه خدا بهم بچه داده....جالبتر اینجاست وقتی...
  • راستی فراموش کردم از راه رفتنش بگم...بهنود هم همینجوریه با کمک ما راه میره یه 6 ثانیه بدون کمک وایمیسته و همچی ذوق میکنه که انگار همه دنیا رو بهش دادم....قربونش برم..
    یکی از اشناهای خودمون بچش یه سال و شش ماهه که بوده براه افتاده....
  • سلام سلام حالا نوبت رز خانمه که با پانیا جون با پسرها برابر بشیم بعد از بیمارستان دکترش گفت همه چی بهش بده کارشناس تغذیه گفت باید روی عادات غذاخوری بچه ها کار کنیم تا که دارن بزرگ میشن بد غذا نشن دارم با کمک آنا جون شیر پاستوریزه رو شروع میکنم البته روزی یه قاشق بعد دو قاشق تا ذایقه اش عادت کنه هر غذایی هم که می خوریم حالا شده قورت نده سعی می کنم مزه کنه شکلات چیپس پفک نوشابه اصلا نمی دم چون جلوی اشتهاشو میگیره آنا جونو تا من بیان کلی خسته کرده بعد از بیمارستان شده لاغرو مامان . وقتی خودتون می خورین سعی کن غذا بدی و اجازه بده کمی هم خودش بخوره هر چند یه...
  • دونه برنج و اما راه رفتن اصلا نگران نباش دیر نشده بچه با بچه فرق میکنه رز خانمی هم تمرین راه رفتن می کرد که اسیر شدیم ولی بازم شروع می کنیم قدم برمی داره دست بزن تشویقش کن تا ذوقش بیشتر شه رز جونم الان با وجودی که کلی ضعیف شده ولی هی می ایسته و بعد از دو قدم می افته راجب کار که نگو که من هم شاغلم و وضعیتم بدتر طوری که 5شنبه ها تا شب کار میکنم یه مدته بعد از دو سالگی استقلال بیشتری پیدا می کنن اندکی صبر سحر نزدیک است
  • عزیزم اصلا نگران راه رفتنش نباش چون دیر نشده .ثنا از یکسالگی راه میرفت اما مثل ایدا جون بود یعنی دستش رو میگرفت به این ور واونور وبدون کمک نمیرفت خیلی محتاط بود واین قضیه تا وقتی یکسال وسه ماه وپانزده روزه بود ادامه داشت تا به تنهایی راه رفت .من هم نگران بودم اما بالاخره راه افتاد ودیگه نگو ونپرس....در مورد غذا خوردن هم تجربه به من نشون داده اگر اصرار داشته باشی بدتره اما بهترین کار اینه هرچی میخوای بدی بزارین تو ی یک ظرف و مثلا یک سفره براش درست کنین وبذارین وسط سفره ،کم کم عادت میکنه به تنهایی بیاد سراغش ...من هنوز با ثنا همین کارو میکنم وجواب گرفتم .
  • من نی نی ندارم ولی می تونم بگم خیلی خوشگل وباحالی عزیزم آیدا جان ......به وبلاگ نازنین جونم بیا ممنون میشم ....
  • اى جون دلم قربون شىرىن کارىا و شىطونىات برم من
    مامانى راجع به راه رفتن که من تجربه ندارم ولى فکر مىکنم خىلى دىر نشده باشه بچه ها باهم فرق مىکنن
    راجع به کار خونه .من که هنوز پرىناز راه نىفتاده اسىرم. همش مىخواد پىشش باشم و باهاش بازى کنم. خوابم که نداره به زور مىخوابونمش ىه ربع دىگه بىدار نىشه البتخ روزا. ولى خوب به زور سعى مىکنم کارامو بکنم. گرچه که بعضى وقتا موفق نمىشم: -)
  • مامانی نگران نباش آیدا به موقع راه رفتنم یاد میگیره من تو اقوام بچه هایی و دیدم که یک سال شش ماهشه ولی راه نمیره کلا نمیشه بچه هارو با هم مقایسه کرد در مورد غذا هم که دیگه محدودیت نداری چیزهایه خوشمزه براش درست کن تزیین غذا یا استفاده از قالب های مختلف برایه یه سری غذاها تاثیر داره
  • مامان آویناجون
    پنجشنبه 31 مرداد 1392 - 23:52
    مامانی نازنازی خانوم راهم میره ,مامان جون دیروزود داره اماسوخت و سوز نداره.... عزیزم بعضی از بچه ها دیر راه می افتن یا دیر دندون درمیارن.یکی از آشناهای ما بچشون توی یکسال وسه ماهگی تازه دندون درآورد وبلافاصله دندوناش پشتسرهم دراومدن .نگران نباش خانومی.کارهای دخملی هم خیلی بامزست عین صورت خوشگل و نازوبامزه گل گلی جون.
    واسه غذاهم به نظرمن از غذای خانواده بزارین توظرف غذاش تا با بازی کردن و شیرین کاری به طعم و مزه غذاهای خونواده کم کم عادت کنه.
    مامان جون مهربونی داری خوشگل خانوم.....
  • وای خدا رو شکر خودم تنها نیستم که به کارام نمیرسم البته با عرض معذرت.من که همیشه کار عقب مونده دارم.مامانی ماشالله دخملمون خیلی باهوشه و شیرین کاری میکنه در مورد راه رفتنش نگران نباش بچه ها با هم فرق میکنن
  • عزیزم نگران راه رفتن نباش تو خانواده من دیدم در 1سال و پنچ ماهگی راه افتادند،بچه ها با هم فرق میکنند ،من به هیچ کاری نمی رسم مخصوصا که ایلیا روزها اصلا دوست نداره بخوابه
  • مامان آیدا جون اصلا نگران نباشین به قول همه ی مامانی هایی که نظر دادن همه ی بچه ها با هم فرق میکنن همه ی خواهرزاده هام و برادر زاده هام توی یک و نیم سالگی به جز یکی شون که توی دو سالگی راه افتادن.راستی میبینم که این خانوم کوچولوی ناز مون دوربین رو گم کردن و دیگه مامان مهربون شون نمیتونن عکسای این خوشگل خانوم رو بزارن. الهی قربون اون دختر شیطون بشم من عاشق شیطونی کردن های این فسقلی هام گر چه واسه ما دردسر داره اما شیطونی شیرینی بچه هاست.مامانی یک ماچ محکم از طرف من به ایدا جون بخورین .
  • مامانی اصلا نگران نباش نازنین منم درست مثل ایدا جون هنوز راه نمیره و فقط وامیسته و دستشو به مبل و دیوار میگیره و راه میره . البته الان یه چتد روزی هست که یه کوچولو تلاش مبکنه تا راه برا اما دو قدم که بر میداره میافته . تازشم بچه ها نرمالش اینه که 14 ماهگی بتونن یه کم راه برن هنوز براشون زوده عجله نکن.
  • عزیزم که اینقدر شیرینی عاشقتم..مامانی تمام این چیزها طبیعیه و بچه ها با هم فرق دارن .من هم نمیتونم به تمام کارهام برسم و از اینکه همیشه عقبم حرصم میگیره ...ولی به داشتن این وروجکها می ارزه...
  • ماماني نگران نباشين بچه ها با هم فرق دارن يكي زود راه ميره يكي زود حرف ميزنه هنوز دير نشده.ان شاءالله راه ميفته.
  • قربون عروسک خودم برم که اینقدر شیرینه،مامانی عجله نکن راه میفته و کل خونه رو بهم میریزه!
  • عزیزم نگران نباش وقتی میتونه بایسته دیر یا زود راهم میره. غذا رو هم بذار جلوش بذار شیطونی کنه، این وسط یه چیزایی هم میشه بهش بدی و هم خودش میخوره.البته زیر انداز یادت نره که....
  • سلام مامان آيدا جان الان كه به تاريخ پستها نگاه كردم خيلي شرمنده و ناراحت شدم كه اي واي اين همه مدت من به آيدا نفس كه از قديمي ترين دوستاي بنيتاست سرنزدم!!!نميدونم چرا فكر ميكردم شما هم مثل كورش مسافرتيد؟؟؟ به هر حال دلم تنگ شده بود،ماشااله آيدا جون خيلي تغيير كرده و بزرگتر شده خدا حفظش كنه
    مامان آيدا من هم به كارام نميرسم با اينكه قبلا شاغل بودم و كلي در روز خونه نبودم ولي...دوروز در هفته كمكي دارم وگرنه آشپزخونه رو نميتونم سروسامون بدم، براي غذا هم بذار خودش بخوره هرچي خواست با دستش بذاره دهنش شما غذاي خودتو بريز تو دهنش اوم مابين،بنيتا سيب زميني...
  • سرخ كرده با كره دوست داره اون وسطا كلي غذا ميچپونم تو حلقش...آب انگور اب گلابي و هندونه توي فواصل بازيش بده بهش،خرما با كره نرم كن بده بازي كنه فرني و غذاهاش ديگه هصرونه هم پوره هوبج و سيب زميني خيلي عاليه

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام