یه روز خوب با ایدا
ایدا خانوم من ساعت 10 صبح از خواب بیدار میشه و کلی با لوس بازی هاش از مامان دلبری میکنه.بعد از شستن صورت و عوض شدن یه نیم ساعتی صرف ماساپ وورزش میشه.بعد که خسته شد دوست دارن بیان بغل مامان و دور خونه یه سلام علکی با وسایلی که نهایتن 1 ساعت دیگه قرار به هم بریزه بکنه بعدش میره تو روروک تا مامان واسش ابمیوه بیاره .البته اصلن انتظار نداره این ابمیوه تموم بشه چون بعد از خوردن گریه میکنه که بازم میخوام.بعد از اروم شدن میریم سراغ بازی کردن.توپ بازی وخرابکردن مکعب هایی که من میذارم روهم رو خیلی دوست داره.این خانمی من یه کمی هم تنبله.اگه من از کنارش برم و یه وسیله بخواد به خودش زحمت نمیده یه غلت بزنه و منو صدا میکنه.خلاصه وقتی مامان از بغل و بازی خسته شد حسنی نگو یه دسته گل یا بیبی انیشتن میان به کمک مامان شیدا تا با ایدا باشند و مامان به کاراش برسه.ساعت 1 هم وقت سوپ خوردنشونهبعد از غذا کمی با مامان بازی ماکنه تا خوابش ببره ولی فقط 10 دقیقه.بعد از اون مجبوره نیم ساعت یا 1 ساعتی رو تنها سر کنه یا با روروک یا اسباب بازیاش.بعدش دوباره مامان میاد سراغش و حسابی از خجالت این 1 ساعت در میاد.با هم میریم تو اشپز خونه و با وسایل اونجا یه کنسرت 2 نفره اجرا میکنیم.بابا امیر که اومد ایدا خانوم سر از پا نمیشناسه ادامه ی داستان بعدن چون داره گریه میکنه خانمی