آیدا

آیدا جان تا این لحظه 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن دارد

سینه خیز

دختر خوشگلم خیلی وقته میخواستم از سفر و کارهای جدیدت بنویسم ولی واقعا وقت نکردم.ولی دیروز یه کاری کردی که دیگه از ذوقم اومدم واست بنویسم.دیروز که وسط وسایلت بازی میکردی کمی به جلو خم شدی موبایل منو برداری ولی یواش یواش با صورت افتادی گفتم الان میزنی زیر گریه ولی نه.سرتو بالا کردی و به سمتش سینه خیز رفتی خیلی هم سریع رفتی.کلی فشارت دادم نفسی مامان.خیلی خوشحال شدم.البته چند روزی بود تلاش میکردی ولی عملی نشده بود.دختر قشنگم 12 فروردین اخرین روز سفرمون بود که وقتی صبح بهتون سرلاک دادم از صدای قاشق فهمیدم یه مروارید در اوردی .خیلی کم بود ولی الان بیشتر اومده بیرون.دیوونم میکنی وقتی با همون یه دندون بیسکویت میخوری.گرچه من قبل از سفر خیلی واسه غذا سخت میگرفتم و صفحه به صفحه با کتاب تغذیه بت غذا میدادم ولی تو سفر به یمن وجود 2 تا خاله مرضیه شما دیگه همه چی خوردی.من واسه اون نگاهات به خوردن ما طاقت می اوردم حتی غذا نمیخوردم تا غذای بابایی تموم شه ولی بقیه صداشون در اومد.خلاصش اینکه الان ظهر و شب میشینی رو صندلی غذات و با من و بابایی 3 تایی غذا میخوریم.

واما شیرین کاری ها:

بوس میکنی. سق میزنی .سرفه الکی میکنی و میخندی به شاهکار خودت. با شنیدن اهنگ دست و پاهات و تکون میدی.میخوای دسدسی کنی ولی هنوز نمیتمنی دستاتو بهم بزنی به جاش مچ دستتو می گیری و ول میکنی.قربون دستای خوشلت برم.از شیطونی و فضولی هم نگو. سوار رخش سبزت میشی و از اینور به اون ور میتازونی حالا بزرگ شدی نگی اسبم کو منظورم همون روروئک گلم.تازگی هام که سطل برنج رو کشف کردی و منو بیچاره کردی.عاشق اینی که دستتو فرو کنی توش بلا.

خلاصه که خیلی عاشقتم جوجو طلای ناز نازی من.ایشالا همیشه سالم باشی و شاد و خندون.بازم مینویسم واست عزیزم .

 


تاریخ : 03 اردیبهشت 1392 - 23:24 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 893 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

  • ااااا چه جالب مامان ایداجون.دقیقا کارایی که بهنود انجام میده .بهنود منم،هم 2روزی هست سینه خیز میره.من فکرمیکردم بهنودی من تنبلی میکنه تو یادگیری ولی نگو که من خیلی عجله دارم.
  • مبارک باشه مامانی،ابتدا سینه خیز و بعد چاردست و پارفتن و بعد هم راه افتادن،دخمرمون داره بزرگ میشه،آفرین به این نازگل خانم زرنگ!البته مامانی چیزی هم به شیطونیاش نمونده،وقتی آیدا جون شروع کنه به چاردست و پارفتن دیگه باید خونه را خالی کنی و همه چیز را جمع کنی،جااااااااااااااااااااااانم!
  • سلام عزيزم. الهي قربونت بره خاله، آيداي ناز خاله خوشحالم كه سالم و سلامتي و روز به روز بزرگ مي شي و مامان مهربونت رو با شيرين كاريات ديوونه مي كني. راستي هنوز مامان بهت غذاي بدون نمك و ادويه مي‌ده؟ مجبورشون كن بيارنت پيش خاله تا اينبار ادويه خورت كنم خاله جون
  • آخيييييييي.....نازي.... كي نوبت بنيتاي من ميشه..... <img src='http://www.ninipage.com/3.9.693/smiles/sad.gif' alt=':(' />

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام