آیدا

آیدا جان تا این لحظه 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن دارد

ایدا نفس

ایدا نفس

خیلی دوست دارم عروسک قشنگم. ساله بشی با یه عالمه ارزویی که واست داریم
تاریخ : 18 تیر 1392 - 19:48 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1016 | موضوع : فتو بلاگ | 16 نظر

تولدت مبارک

تولدت مبارک

تولدت مبارک فرشته ی من.این لباسو خریدم روز مهمونیت بپوشی.خوشگله؟
تاریخ : 18 تیر 1392 - 19:39 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 992 | موضوع : فتو بلاگ | 3 نظر

مسافر کوچولو

فرشته ی مهربون مسافر کوچولو رو بوسید و رفت.مسافر ترسیده بود سرش رو تو دست و پاش جمع کرد.تعجب کرده بود اینجا کجاست.اخه از بهشت اومده بود.هر روز با نوازش گلبرگها و صدای اروم اب بیدار میشد و همبازیهاش پرنده های بهشتی بودن.اما اینجا چقدر تنگ و تاریک و پر سرو صداست.کسی میدونه من اینجام؟نه.داشت غصه میخورد که یه دفعه گفت نه انگار یه خبرایی هست.یه صدای خیلی مهربون داره صدام میکنه میگه نفسم خوش اومدی.چه نوازشای گرمی دارههمیشه دستاش رومه ونازم میکنه.اهان فهمیدم نکنه این همون مادریه که فرشته بهم قول داده بود.اره خودشه خیالم راحت شد.مسافر کوچولو کمکم سرشو بالا کرد و دستو پاهاشو باز کرد دیگه حسابی با مامانش دوست شده بود.هر روز کلی باش بازی میکرد.پاهاشو میزد به دلش که بگه مامانی من گشنمه.گاهی میچرخید که صدای جیغ و خوشحالی مامانشو بشنوه.گاهی بی سرو صدا میشد تا مامانی نازشو بکشه گاهی هم تا صبح نمیخوابیدو میخواست باش حرف بزنه.مسافر کوچولوی قصه تحملش تموم شده بود از بس مامانی میگفت بیا بغلم و ببوسمت دلش بی تاب شده بودتا اینکه یه شب فهمید داره یه خبرایی میشه مامانی نگران بود و مسافر اینو میفهمیددائم تکون میخورد که خیال مامان راحت باشه.مامان گفت گلم الان میخوابم و وقتی بیدار شم تو تو بغلمی.مسافر کوچولو خوشحال شد انقدر شاد که وقتی چشماش دوباره به نور دنیا افتاد گریه کرد و تنها چیزی که میخواست اغوش مامانش بود.وقت رفتن به فرشته یه چشمکی زد و تشکر کرد و چسبید به سینهی مامانش با یه لبخند گفت سلام مامانی با تموم وجودم اومدم پیش اون دستا و صدای مهربون.دوست دارم .

الان مسافر کوچولوی من یکساله شده.و همهی زندگی مامانش شده.ایشالا 120 سال شاد و سالم زنده باشه و موفق بشه.

 


تاریخ : 18 تیر 1392 - 19:16 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 863 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

48 ساعت

فقط 48 ساعت دیگه تا تولد دخترم مونده.

حیف که مجبورم تولدتو ده روزی دیر تر بگیرم دختر قشنگم.همش تقصیر امتحانای بابا امیرته ایدا جونم.ولی عیب نداره کلی برنامه دارم که ایشالا بتونم انجام بدم و خوشت بیاد.

عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم ایدا نفس.نفس مامان.عشق و امید مامان.الهی دورت بگردم فرشته نازنازی من.بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس


تاریخ : 16 تیر 1392 - 17:55 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1120 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

ایدا نفس و اخم؟

ایدا نفس و اخم؟


تاریخ : 16 تیر 1392 - 03:37 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 998 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

ای جااااااااااااااااااااااااااااااانم

ای جااااااااااااااااااااااااااااااانم


تاریخ : 16 تیر 1392 - 03:36 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 915 | موضوع : فتو بلاگ | 3 نظر

اولین ایستادن

ایدا جونم دیشب رفته بودی سر کشو های مامان البته خدای نکرده نه برای فضولی و بهم ریختن فقط برای کنجکاوی.منم در همون موقعیت کارت بازیتو اوردم که کشو ها رو بی خیال شی.تو هم با هر دستت یه کارت گرفتی و حدود 15 ثانیه بدون اینکه دستت به جایی باشه ایستادی.انقدر ذوق زدیییییییییییییییییییییییییییییم.البته تا وقت خواب دیگه هر کارت کردم واینسادی وروجک.

مامانی ها من فکر میکنم هرچی به ایدا میدم بخوره سرده.میشه بگین شما از غذاهای گرم به گل گلاتون چی میدین؟

 نون پنیر بیسکویت مادر شیربرنج موز برنج گوشت سیبزمینی هندونه تخم مرغ چیزایی هست که من سعی میکنم هرروز بهش بدم گرچه نمیخوره درست حسابی.اگه میشه به من بگین شما چی میدین به جوجوهاتون.اینایی که من میدم جز موز همه سرده.

 


تاریخ : 14 تیر 1392 - 19:42 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 999 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

ففقط برای تو

ایدا جونم این روزا قشنگترین روزای زندگیم هستند.نمیدونم چه جوری بگم چه احساسی دارم.6 روز دیگه یک ساله میشی ولی انگار دوست ندارم این 6 روز تموم بشه.اره همیشه دعا میکنم بزرگ بشی خانوم بشی ولی راستش الان که به تولدت نزدیک میشم به خودم میگم گلکم بزرگ شد.اون فرشته کوچولویی که دقیقا ساعت 9 شب 30 ابان سال 90 از وجودش با خبر شدم و انگار دنیا رو به ما داده بودند.9 ماه باهات زندگی کردم عشق کردم درد دل کردم شادی کردم.هرچی که باعث ناراحتیم میشد فراموش میکردم که نکنه گلم تو شکمم ناراحت بشه.نه ماه پر استرس ولی زیبا.استرس اینکه نکنه این بد غذایی ویار چه جوری خوابیدنا نشستنا بلند شدنا و هزار تا چیز دیگه روت اثر بد بذاره.خدارو شکر به خوبی گذشت و ساعت 10 صبح 18 تیر 91 زیبا ترین روز خدا تو رو دادند تو بغلم که شیر بدم یادمه قبل از عمل بت گفتم مامانی اماده باش که داری میای تو بغلم اروم باش عزیز دلم چیزی نمونده و وقتی تورو تو بغل گرفتم بت خوشامد گفتم .خوش اومدی عزیزم دیدی اومدی تو بغلم.دیگه دوری تموم شد دیگه با همیم.دلم میخواست همه ی کاراتو خودم بکنم از روز اول خودم عوضت کردم.از اولین روز که رفتیم خونه خودم تا صبح با بابا امیر ساعت کوک میکردیم که 2 ساعت یه بار بیدار شیم ولی الکی بود چون حتی نمیتونستم چشم ازت بردارم.خوابام همه چرتی بود.انقدر کوچولو و ظریف بودی که میترسیدم نکنه خوابم ببره و یهو اتفاقی بیفته.چه شبا که با بابا امیر و وقتی نبود با خاله شهره تا صبح بیدار میموندیم.تا اینکه شما 10 صبح تازه خوابت میبرد.حسابی شب زنده دار بودی.اینکه بابا همیشه پیشمون نبود اذیتمون میکرد گرچه همه پیشمون بودند و با ما پایه بودند ولی حتی تو که20 روزه بودی و بابا رو بعد از 5 روز دیدی واقعا اروم بودی و گریه هات کم شده بود.یه شبایی انقدر گریه میکردی که خاله شهره ساعتها تورو رو دستش راه میبرد شاید بخوابی.ایدا جان تمام اونا واسم خاطرست گریه هات منو دیوونه میکرد فقط به خاطر اینکه خودت اذیت میشدی وگرنه من قبول کرده بودم این گریه ها شب زنده داریها بخش لاینفک مادر بودنه واسه همین خیلی راحت کنار میاومدم.بعد از یک ماه که اومدیم مشهد شرایط تغییر کرد.فقط من و تو و بابایی بودیم.بابا هم که صبح میرفت.من بودم وایدا جون البته تا 4ماهگیت هر سه تا 6 صبح بیدار بودیم بیچاره بابا امیر پا به پای ما بیدار بود.بابا امیر خیلی مهربون و ماهه.همینجا ازش تشکر میکنم که تمام سعیش رو میکرد من تنهایی و نبودن خونوادم رو حس نکنم.عوضش کلی تجربه به دست اوردیم.خودمون بزرگت کردیم.3 ماه اول که کمی سخت بود گذشت.بعدش همه چی روون شد.ایدا داری دستمون اومده بود. خنده هات خیره شدنات سر تکون دادنات شروع شد.تا 5 ماهگی غلط نمیزدی نگرانت شده بودیم.ولی 3 ماهه از دست تو شبا رو زمین میخوابیم که شما راحت غلط بزنی و ده بار جاتو عوض کنی. دکتر فرهت میگفت خیلی زورش زیاده مثل رضا زاده خیلی هم ÷ر چونه دوست داره صبح تا شب باش حرف بزنی.راست میگفت واقعا.سرتو درد اوردم عزیزم.تمام اینا رو گفتم که بگم احساس میکنم با فوت کردن شمع یک سالگی از این روزا خیلی دور میشم و دلم براش خیلی تنگ میشه.واسه ایدا کوچولویی که دیگه داره واسه خودش خانومی میشه.دلم میخواسته برات بهترین مامان رو زمین باشم نمیدونم چقدر موفق بودم ولی پیش خودم راحتم چون تمام تلاشم رو کردم.تمام عشق و وجودم رو واست گذاشتم.تو شدی تمام زندگیم هستیم نفسم عمرم دلیل زندگی.همه چی و همه چی ایدا.فقط ایدا.ایدا راحت باشه.ایدا راحت بخوابه.ایدا مریض نشه.ایدا جوریش نشه.ایدا شاد باشه.ایدا دوست داشته باشه.

خیلی دوست دارم دختر عزیزم.الهی قربونت برم.6 روز دیگه تولدته دلم میخواست بهترین و شلوغ ترین تولد رو برات بگیرم ولی به زور شاید بتونم 10 نفرو جمع کنم شاید به خاطر همینه که ناراحتم.ولی فرقی نمیکنه چه 10 نفر چه 100 نفر.مهم اینکه تولده ایدا جونمه.تک ستاره ی زندگیم.

عاشقا نه هام دوست داشتنام همش تقدیم به تو که عاشقونه ترین ترانه ی دنیا رو با یه ماما گفتنت بهم هدیه میدی.

از خدا میخوام همیشه شاد و سلامت باشی .عمر طولانی داشته باشی.خانم دکتر بشی.و هزار تا ارزوی دیگه.که روزای دیگه واست مینویسم.این 6 روز میخوام فقط بنویسم.نفسمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم


تاریخ : 12 تیر 1392 - 17:11 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 1045 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

دندوناشو

دندوناشو

ایدا جون وقتی که میخواد دندوناشو نشون بده.راستی ایدا جونم 4 روز پیش 3 تا دندونای بالاش همزمان در اومد.تبریککککککککککک. گلم.شما الان 5 تا مروارید داری.بوسسسسسسسسسسسسسسس
تاریخ : 11 تیر 1392 - 17:19 | توسط : آیدا نفس | بازدید : 777 | موضوع : فتو بلاگ | 15 نظر